نازنين فاطمهنازنين فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نازدونه ی من

دختر پاييزي من

سلام عزيزم من متولد تابستونم و هميشه از هواي ابري و گرفته گريزون بودم ولي اين روزهاي پاييزي همش سرخوشم روزهاي پاييزي که با انتظار اومدنت خاطره انگيز شده دختر قشنگم واقعا تورو کم ميارم با اينکه فقط پنج ساعت ازت دور مي شم... هفته اي که گذشت خيلي بي قرار بودي و غذا نمي خوردي نمي دونم مشکل از دندونت بود يا دوري.. وقتي مي رسم خونه حاضر نيستي از بغلم جدا شي عزيزم خدا مراقبته و هميشه باهاته هميشه به يادش باش و ساعتهاي بدون منو با آرامش بگذرون مهربونم هميشه بخند از مشهد چيزي ننوشتم.. خوشگلم وقتي دلدرد داشت و به اصطلاح کوليک داشت مدام از مسافرتهاي بعد عيد مي گفتم و از سفر مشهد ولي براي مسافرت راه دور هنوز زود بود تا اينکه توي ...
30 آبان 1392

روحیه سخت کوشی

ماماني خوسکلم سلام ده ماه و يه هفته اي بودي که اولين دندونت ظاهر شد حالا بعد از گذشت بنج هفته دندون بالايي هم سرزده چند شبه خوب نمي خوابيم نه شما نه من اين روزها هم مي گذره و مي بيني که زندگي همينه بايد سختي کشيد و تلاش کرد تا طعم شيرين موفقيت رو چشيد مي دونم که دختر سخت کوشي هستي چون از همون اول وقتي براي برداشتن چيزي موفق نمي شدي بازم ادامه ميدادي و سعي مي کردي که انجامش بدي فرداي عاشورا بود که از پله آشپزخونه مامان عزيز نزديک بود بيفتي فقط يه پله بود ، ترسيدي و دوباره با گريه اونجا مي رفتي و مي خواستي امتحان کني نازنينم نمي دونم چرا چند روزه از بغلم پايين نمي ايي وقتي من نيستم اسباب بازيهات هست و اتاقت هست.. مامان جون ها در حال ...
28 آبان 1392

مامان بد

خوسکلم عزيزم جهار ماهه بودي که خوابت تنظيم شد و يه مشکل بزرگ حل شد ولي مشکل عمده اي که هنوزم نمي دونم چيکار کنم اينه که نمي دونم گرمته يا سردته... من خودم سرمايي هستم يه مدت که طول شب نيم ساعت يه بار از خواب مي پريدم و پتويي که کنارزدي رو مي کشيدم  روت ولي تابستون بهتر بود سه چهار ماهه که بودي قطره ويتامين رو با شمرده يک دو سه مي خوردي و دهنت باز بود بعد که بزرگتر شدي واقعا مشکل شد و چه خوشمزه چه بدمزه به سختي مي خوري طوري که موقع قطره دادن عرق مي کنم... عزيزم  نمي دونم چه جوري بگم که تنها حس خوب زندگي خنده ها و شيطنتهاي توست براي من که اينطور شده و شبها که به خاطر تو مجبوريم روي زمين بخوابيم  خيلي خوش ميگذره دوست داري ...
26 آبان 1392

نذری

سلام دختر خوشگل ونازم پارسال تاسوعاي حسيني تنها بودم و چون بابايي يه نذري داره که همه ساله شهرستان ادا مي شه و صبح زود رفت که تا شب برگرده... منم يه جورايي نگران بودم که اگه اتفاقي بيفته از کي کمک بگيرم و توي دلم به امام حسين متوسل شدم و نذر کردم اين شد که فردا قربوني داريم و بايد بريم شهرستان. اميدوارم که اين سفر اذيت نشي و بتونيم از مراسمها استفاده کنيم.. عزيزم سر بند علي اصغر گرفتم واسه ت ولي نه به کلاه عادت داري نه به تل و گيره سر... حالا اين دفعه کوتاه بياو استفاده کن چي مي سه ماماني چی می سه   نازنین فاطمه در هشت ماهگی ...
21 آبان 1392

وقتی نیستی

نازنینم وقتی ازت دورم قلبم جون نداره ضربانش کنده کند می شه کاش می شد که برای مدتی مرخصی بگیرم و خودم ازت مراقبت کنم ... روز اولی که از اداره برگشتم برعکس همیشه که یه جا بند نمی شی خیل آروم توی آغوشم بودی و تکون نمی خوردی کاش می تونستیم حرف بزنیم و خواسته هات رو واضح بهم بگی این روزها به خاطر ماموریتهای کاری نمی تونم زیاد بنویسم ولی هر لحظه باهاتم خدارو شکر که همکارا وضعیتمو درک می کنن... خدایا ممنونم به خاطر نی نی خوب و نازنینی که دادی خدایا حس قشنگ مادری رو نصیب همه اونهایی کن که منتظرن     ...
19 آبان 1392

ادامه خاطرات 2

اون روزها دختر نازمون کوليک داشت و تا 28 بهمن هر شب حدود يازده تا 1 نصفه شب گريه شبانه اش طول مي کشيد وقتي که صداي گريه دلبندت رو مي شنوي و نمي دوني چه جوري کمکش کني مستاصل مي شي . من اون موقع ني ني رو تاب ميدادم و براي چند دقيقه آروم مي شد يا سشوار رو روشن مي کردم که زياد تاثير نداشت اطرافيان مي گفتن که سرپا تابش نده عادت مي کنه ولي هيچ جور ديگه اي آروم نمي شد زمان که گذشت فهميدم حداقل اون موقع ساعت 1.5 که خوابش مي برد منم تا پنج صبح مي تونستم بخوابم ولي ماههاي بعدش دقيقا بعد از عيد برنامه خوابم بهم ريخته بود و تا 3 صبح خوابم نمي برد و کوچولو که زود به زود گشنه ش مي شد... هر موقع که دل درد داشت براش حرف ميزدم و مي گفتم که تعطيلات عيد کجاه...
15 آبان 1392

خاطره زايمان و روزهاي بعد

خاطره زايمان و روزهاي اول سه شنبه 14  آذر بود و ما وقت دکتر داشتيم با دکترم براي تاريخ 26 ام هماهنگ کرديم . بابايي يه کتاب قديمي داشت که از بابابزرگش به يادگار مونده بود توي اون کتاب راجع به روزها و ماههاي سال وخواص اونها براي متولدين اون روزو خيلي مطالب متنوع ديگه نوشته بود تاثير ماهها در بهبود زخم و توصيه هايي از اين قبيل.. به نظرم اين چيزها بي ربط  نيست و منم بي تفاوت از کنارش رد نمي شم. من به دنبال يه تاريخي بودم براي تولد ني ني عزيزمون . از طرفي بي حسي موضعي ميخواستم نه بيهوشي. دکتر براي بيست وسوم پيشنهاد ميداد که اون روز مورد تاييد ما نبود براي 19 و بيستم هم دکتر مي گفت که هنوز زوده و بالاخره براي 26 ام توافق کرديم . &nbs...
11 آبان 1392

آخر هفته ها

دختر خوبم ني ني ماهم سلام فکر مي کردم آخر هفته فقط باهم باشيم و بازي کنيم کاري که خيلي ددوست داري بازي کردن و موزيک شاد گوش دادن و ناناي کردن ولي مهمون داريم و يک دختر نازم دارن که دوسش داري با اون بازي مي کني ما ناناي کردن يادت نداديم عزيزم خودت با شنيدن آهنگهاي شاد عکس العمل نشون دادي ميگن که اين هنر ذاتيه خوسکل خانم ني ني ناز منم واسه ات آواز مي خونم و شعرهاي آهنگين که دوس داري اين روزها توي خواب همش وول مي خوري و مجبوريم زمين بخوابيم چون همش نگران بودم نکنه از تخت بيفتي و خوابم نمي برد عزيزم آخر هفته خوبي داشته باشي ...
9 آبان 1392

مادر وبلاگ نويس

سلام ني ني عزيزم دختر ماهم امروز دومين روز اداره ست . دوري از تو باعث شد يه وبلاگ درست کنم هم براي ثبت خاطرات هم براي پر کردن اين فاصله دلم برات يه ذره شده ده ماه و بيست روز باهم بيدار شديم حالا ديگه بيدار شدنت رو نمي بينم ولي خيالم نسبتا راحته که خونه اي و پيش مامان بزرگ هر چند که از ني ني ها و مهد کودک خوشت مياد . ايشالله بعد عيد ميري مهد کودک. عزيزم روزهايي که گذشت همه شيرين بودن و شيرين تر هم مي شه تا جايي که ذهنم ياري کنه خاطرات گذشته رو مي نويسم . دوستت دارم عزيزم
8 آبان 1392
1